امشب ز غمت میان خون خواهم خفت وز بستر عافیت برون خواهم خفت باور نکنی خیال خود را بفرسـت تا در نگرد که بیتو چون خواهم خفت
نی قصه آن شمع چگل بتوان گفـت
نی حال دل سوخته دل بتوان گفـت
غم در دل تنگ من از آن است که نیست
یک دوست که با او غم دل بتوان گفت
This entry was posted by MORIBAYU , on
1.9.12.
You can Klik Untuk Tinggalkan Komen.